نشانی
به یادت اشک می ریزم تا شاید آرام شود این بی قراری دلم…
نمی دانم چه بگویم! از چه بگویم؟!
تو خود می دانی…نیازی به گفتن نیست…
من فقط شرم می ریزم…
بغض می کنم و اشک می ریزم…
خدایا با توام…
تویی که خود می دانی…
زبانم قاصر است از شکرت…
اشکهایم را می بینی؟
اینها نشانه است…
نشانه ای که خود در نهادم قرار دادی…
تا هر وقت گم شدم،نشانی را نشانم دهی…
و من…
مه یاس نوشت: خدا ممنونم بخاطر همه ی گذشتهایت که بی چون و چرا می بخشی و من هنوز اندر خم یک کوچه مانده ام.